بسم رب الشهداء والصدیقین
نمی دانم خاطره ی امروز رو از کجا شروع کنم
از شب قبلش که مدام تو دلم باهاش حرف میزدم و میگفتم یعنی واس مهمونی آسمونی فردا منم دعوت میکنی
یا از ساعت 8:30صبح امروز که هنوز مشخص نبود دعوتم یا نه و موجی از امید و نا امیدی
و یا از حضور مادر یک شهید گمنام در این مهمونی و درددلای جگرسوزش و...
سر بند یا حسین که به عنوان امانت به پیشانی شهید گمنام 24ساله ما بست
و خیلی اتفاقاتی دیگر که امروز افتاد و من،بهت زده و در کمال ناباوری فقط نگاه میکردمو گاهی بی اختیار اشک میریختم
واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم یا کدوم یک از اتفاقات رو شرح بدم
خاطره ی امروز پر از خاطره بودکه اگر همه اونها رو بنویسم صفحات دفترم کفاف نمیده
فقط میخوام بدونید که قم برای چهارمین بار میزبان شد
میزبان مسافری از سرزمین فاو
شهید گمنام...
همان که نورش تا هفت آسمان را روشن میکند
و صدای آوازه اش خیلی ها را بیدار میکند
اینبار صدای آوازه اش از سرسرای حرم حضرت معغصومه می آمد
آرام آرام به طرف حرم قدم برداشتم...
جمعیت بسیار بود...
همه به طرف حرم می آمدند اما با یک هدف...
استقبال...
استقبال از یک مهمان...
مهمانی که بوی خدا را میدهد
همه در محوطه جمع شدیم
به اطرافم نگاهی انداختم همه ی حال قشنگی داشتندحتی بچه ها...
رخت عزا به تن داشتند،گریه میکردند و به سر و صورت میزدند
در حالی که همه ی آنها ایرانی نبودند اما مسلمان بودند
در بین آن همه جمعیت خانم هایی را میدیدم با اینکه مال ایران نبودند اما...
طوری گرد تابوت شهید گمنام میگشتند و اشک میریختند و ناله میزدند که گویی برادرشان را از دست داده اند
چه شوری بود
چه عشقی داشت
جای همه خالی...
با سلام و صلوات پیکر مطهرش را به روی دست ها گرفتند
از حرم تا مدرسه به راه افتادیم
کاروان یک شور و حالی داشت که از سر راه هر کس رد میشد دل او را با خود همراه میکرد
حتی پرندگان را هم به شور می آورد و بر گرد تابوت طواف میداد
این همه شور...
این همه حال...
من می دانم...
اینها از عشقی است که این شهید عزیز دارد...
عشق به امام حسین(ع)
که با آن زیست
با آن پر کشید
و حال با آن در بین ما آمد
تا از نورش بهره گیریم و در زندگیمان به کار بریم
شهدا استاد اخلاق و عرفان ما هستند که پیش امام حسین(ع) درس دیده اند
و حال آمده اند تا راهمان را هموار کنند
چقدر مهربانند...
چقدر سخاوتمند...
با آنکه این همه سال از شهادتشان میگذرد هرگز تنهایمان نگذاشتند
چندی یک بار در بین ما حضور میابند و یاریمان میکنند
آنها نور امید ما هستند
چراغ راه ما هستند
همان راه مستقیم
راهی که خود پیمودند و ما ادامه گرش هستیم
دل کندن از یاران ناب خدا سخت است اما چه کنیم که فرا رسید
لحظه ی وداع همگی با اشک چشم عهدنامه ای را امضا کردیم
همه ما خانم ها با شهید پیمان بستیم زینب گونه پای آرمان های ایران اسلامیمان بایستیم حتی به قیمت جان
خدایا تو را به دل شکسته ی حضرت زینب و استواری اش قسم میدهم یاریمان فرما
تا آخرین قطره خون خود پای عهد و پیمانی که با این شهید گمنام(عمو حسین)بستیم بایستیم(آمین)
اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک بحق فاطمه الزهرا(س)
نویسنده:فاطمه سادات یوسفی